-
چشمان کوچک تو
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 13:50
هیچ اجاقی کور نمی شد اگر چشم نمی بستی در من مردی است که گاهی از ارتفاع سر انگشتانت به معراج می رسد بی هیچ بهانه زنده به گوری ...
-
« اسیر »
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 12:35
کبوتر شدم پرواز آموختم بر شانه ات نشستم از دستانت دانه خوردم بی آنکه بپرسم : « آیا روزی در این قفس را خواهی گشود ؟ »
-
« سایه ی جنگ »
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 15:17
سلام بر غزه زمین در تاریکی فرو رفته ستاره ها خاموش اند ماه و خورشید به خواب ابدی رفته اند و اینگونه جنگ سایه افکنده است سایه یی سیاه و شوم ... جنگ دنیا رو گرفته ، مثل وبا و طاعون آدما در سقوطن ، ارواح سرد و بی جون هر جا بری خشونت ، محدوده رو شکسته رو حلقوم آزادی ، تیغ تیزی نشسته هیچکسی تو خیالش ، آرامشو ندیده دنیا به...
-
« گلوله های مشقی »
شنبه 16 آذرماه سال 1387 12:31
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است خوابهای سوخته پیش از این هم تعبیر شده اند ما به آرامش بیشتری نیاز داریم برگرد به فصل بی هویت سگ های شکاری و سقوط لک لک هایی که به گلوله های مشقی دل خوش کرده بودند ما رد تمام سبز ها را گرفتیم تا سرخی گلوگاه چشمانی که تن یونیفرمها را می لرزاند و ستاره هایی که بی افتخار می افتادند و خورشید که...
-
« پیوند »
دوشنبه 8 مهرماه سال 1387 13:38
عشق حرف تازه ای نیست احساس می کنم نیل در سینه ام به خروش در آمده صبحگاه در بسترم خورشیدی آرام گرفته خورشیدی که با جادوی سر انگشتانش زمینم را آباد می کند وموهای یریشانی که از طوفانی شبانه سخن می گویند عشق حرف تازه ای نیست حتی عقربه ها هم دوست دارند به عقب برگردند ...
-
« لبخند تو »
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 12:53
تمام خوابهای جهان ، از پنجره چشمانت به آفتاب سلام کردند . قاصدکی با عطر تنت ماندگار شد . هر شب رد بوسه هایت بر پیشانی مهتاب آرامش خدایان آسمان است و ستاره گان باکره با کهکشانی ناز به پیشوازت می آیند سرخپوستها نامت را چون سرودی مقدس آواز می کنند و هندوان در گنگ رگهای آبیت تطهیر می کنند . امروز در دل کعبه خواندم جهان با...
-
شب
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 16:38
بر بکارت تاریکی چنگ بزن چرا که میان دو شب خورشید ، تنها دروغی ست مصلحت آمیز ...
-
آه
شنبه 29 تیرماه سال 1387 11:46
اینبار نیز بغضت را فرو بر و خاموشی گیر ذات تو با درد آشناست ... خسرو شکیبایی روحت شاد یادت گرامی ...
-
دستت رو شده
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 15:15
تازه واسه ام رو شده ، بهونه هات دروغه ما کی باشیم وقتی که ، دور و برت شلوغه کاشکی بهم می گفتی ، دیگه دلت باهام نیس توی چشات حسرت ، رفتن پا به پام نیس دیگه آخه چه جوری ، دیوونه تو باشم قطرۀ اشک شوقی ، رو گونۀ تو باشم هیچ گله ای نیس از این، دنیای نامهربون وقتی دوسم نداری ، دیگه نمی گم بمون دل کندن از تو سخته ، اما خودت...
-
۲۵ خرداد
شنبه 25 خردادماه سال 1387 12:37
امروز تولدم است و پیله ۲۷ سالگی ام را رو به آفتاب چشمان تو گشودم اینبار نیز پروانه گی ام را به به خاطراتت سنجاق کن من به کینه ات ایمان دارم ...
-
آن مرد
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 17:03
آن مرد آمد آن مرد در باران آمد آن مرد زیر باران گریست آن مرد آسمان را نگریست آن مرد خخخخخخخخخخ بر دار شد دوستی زانو زد نوزادی خندید زنی تنهاتر شد قلمی شکست عکسی سیاه شد خدایی پلک بست آن مرد درد درد درد و من هنوز هم فکر می کنم درد را از هر طرف بخوانی درد است ...
-
چشمانت
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 13:36
مردمکانم سیاهان احرام پوشی هستند که صفا تا مروه چشمانت را پیاده اشک میریزند و با زمزم دهانت لب تر می کنند دیروز کعبه به شوق چشمانت هفت بار چرخید ...
-
« جاده »
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 13:02
تمام جاده را به تو می اندیشم هیچ تابلویی ایستم نمی دهد ، وقتی برای رسیدن به تو از باد و ابر سبقت می گیرم ...
-
« پلنگ »
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 13:29
در چشمانم پلنگی ست که بر آفتاب چشمانت چنگ می زند پلنگی که با هر کسوف می میرد ...
-
روز معلم مبارک
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 14:11
تاریکی صدای ملتهب اش را به گوش جانمان رساند خواب خواست بر سر پلکهامان آوار شود پاها ناهمواری راه را به سستی میرفتند چشمها در خسوف کامل بود در این حجم عبوس ناگاه خورشید از مادر کوه زاده شد دستی بالا رفت دستی پرشکوه و آگاهی فریاد زد سلام بر آفتاب ...
-
ماه من
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 14:33
ماه من کولی سرکشی است که شکوه خورشید هم تاب بر انداختنش نیست ...
-
« بهشت کاغذی »
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 13:54
مرا عذاب می دهی، مرا فریب می دهی مرا گرسنه می کنی، امید سیب می دهی در آرزوی بوسه یی تنم به گر نشسته و دوباره بی تفاوتی، مرا نهیب می دهی خدا همیشه شاهد ِ تمام عشق پاک من مرا به باد تهمتی، چنین عجیب می دهی ببین که آخر خط و رها میان برزخم به یک بهشت کاغذی، مرا فریب می دهی ...
-
بهار
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 19:44
چون عروسی می رسد از ره بهار باتنش مهر است و بوی خوب یار تا بکارد بر لب ما خند ه ها تا بشوید رد تلخ گریه ها باسرودش قلب ما در شادی است با نگاهش قصه آبادی است با دو بوسه غصه را ویران کند جامه نو بر تن ایران کند ... سال نو بر شما مبارک و سرشار از شادی باد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 15:29
« دربه در » خونه خرابتر از اون آدمی رو ندیدی یه مرد بی ستاره س در اوج نا امیدی یه مرد که تیکه پاره س روح و تنش واسه هیچ مسیر زندگیشه یه جاده ی پیچ تو پیچ به بن بس عادت داره تو کوچه های نامرد یادگاری رو تنش زخم هزار تا ولگرد یه روزی واسه خودش جاهل پا منار بود با اینکه سرباز نبود در حد استوار بود اهل مرام و عشق و لوطی...
-
« من از دریا آمد ه ام »
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 12:20
من از دریا آمده ام مهم نیست که ساحل از همبستری کسالت بار با موج خسته است من از دریا آمده ام و توشه ام تنهایی ست کسی با من چیزی بگوید از خورشید هایی که نیامده غروب میکنند اینجا بر شنها جا پای دخترانی است که با آوازشان خرچنگها را به رقص ضیافت مهتاب می خوانند ...
-
« نامه »
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 14:52
روزی نامه ام را به پای کفتری بستم تا از 7 آسمان بگذرد نامه ای عاشقانه برای حوری زیبایی که کلفت خدا بود مدتی گذشت و چند پر خونین از آسمان ریخت بعد سالها هنوز زندگی ام اسیر سیل ، زلزله و طوفان است آه ! خدا هم حسادتش رو شد ...
-
« من گریه کردم »
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 13:34
تو از جنس بهشتی با عطر سیب و گندم میون این جهنم منم که گیجم و گم تو هرم دستای تو خالی ِ دست من بود دو روح خسته ی ما اسیر حجم تن بود روز و شب سیاهم تو رو همیشه کم داشت پاهای خسته ی من حسرت همقدم داشت شاید در اشتباهم ، روح تو مال من نیست حتی تو یادت عشقِ ، رو به زوال من نیست ولی بـذار بمیـرم تـو آبــی ِ نگـاهت شاید...
-
« مردی در من »
شنبه 29 دیماه سال 1386 09:45
این تل آرزوها ، زیر وزبر ندارد وقتی که خالی از توست ، دیگر ثمر ندارد در قاب خاتم سبز ، مردی شبیه خورشید خواهر صدا زد از دور ، بابا که سر ندارد ابلیس درد و تردید در من نشسته اینک خون می مکد از ایمان ، میل سفر ندارد در هر کجای خانه ، لبریزم از حضورت با روح توست مادر ، ترس از خطر ندارد قرآن کوچکت را ، دیگر نمی فشارم در...
-
« زوال »
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 13:31
در شبی چنین مسموم دیگر شک دارم به معجزه ی بوسه های رسولان عشق ما همزاد آفتاب به زندگی بر خاستیم و حال زوالمان تنها روایت هزار و یک شب بزم روسپیان مسخ بر ما چه آمده ای جادوی چشمانت شعر !
-
« مردی اون بالاها ست »
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 14:04
سر کشید از پشت ایوون شب میون کوچه هامون سایه ها این ور و اونور مثل آدمای بی سر فکر شوم گربه ی مست اون ور خواب قناری دوس داری داد بزنی داد از چشات هی خون بباری ماه نشسته روی دیوار منم اون بیدارِ بیدار اما تشنه و شکسته مثه کوزه کنج انبار یهو از بالای ابرا یه نفر هی زد که پاشو مهتابو بگیر با دستات توی روشنی رها شو اینجا...
-
میلاد مسیح ناجی مبارک
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 08:33
« میلاد عشق » امروز روز میلاد مسیح عشق در من و فردا آغوشت تشنه ی قربانی و مرا بر گیسوانت به صلیب خواهد کشید یهودای نگاهت ...
-
« آغوش »
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 14:05
از فنجان لبانت چای می نوشم و از قندان چشمانت نبات می مکم ما که در آغوش همیم کابوس خورشید تن زمستان را می لرزاند ...
-
شب یلدا مبارک ...
جمعه 30 آذرماه سال 1386 11:19
« یلدا » با حس و حال آواز، یک شب کنار ِ یلدا آتش به جانم انداخت، زخم سه تار ِ یلدا بالا بلند من نیست، از جنس درد و پاییز ب اید که زندگی کرد، در نوبهار ِ یلدا تاج طلای خورشید، ارزانی شما باد من شب پرست و عاشق، با اعتبار ِ یلدا من ذره ذره گشتم، در های و هوی ِدنیا آن هم غبار ِ راه ِ، آن تک سوار ِ یلدا در معبد دو چشمش،...
-
« تابوت »
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 15:31
کنار خاکریز به تکامل می رسد سلولهای تنش با مسیری که به آسمان پیوند می خورد و صورتی که نور از آن اعتبار می یابد خسته از خودی هایی که مین می شوند و پاتک و دانه های تسبیح که عزیز عزیز فرو می افتند در شبهای استخاره کنار عکس دختر کوچکی پانزده سال بعد دل سنگ آب می شود وقتی میان پرچم و تابوت استخوان که نه گر گرفته اعتقادی که...
-
« طوقی »
شنبه 17 آذرماه سال 1386 13:22
از روزی که یادمه عزیز خونه بودم کفتر طوقی تو یکی یه دونه بودم وقتی بهم می دادی با مهربونی دونه از حسادت می مردن کفترای تو لونه تا اینکه عاشقم کرد یه روز کفتر چاهی دشتو بهم نشون داد یهو شدم هوایی گریه می کردی وقتی پریدنم رو دیدی مثل تموم دوستام کاش پرامو می چیدی کفتر چاهی اما بعد دو روز ولم کرد من با تو هر چی کردم اونم...