شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« خاطره »

 

 

دیگر امیدی به آفتاب نیست

 

فصل ها رفتنی اند

 

آرام شاخه های خاطره را بتکان

 

تنها تویی که چون سیب ،

 

سرخ می افتی و تنها منم که می مانم

 

 

کالِ کرمینِ رو به زوال

 

چه فاصله ای بود تا تو ...

 

 

 

« خسته »

 

 

تو را از میان لاشه های بدبوی کاغذ

 

به این تخت کشانده ام تا بگویم

 

از این بوسه های جوهری خسته ام ...

 

 

« سرکش »

 

 

بگذار رخش سرکش دستانم

 

بر دشت سینه ات بتازد

 

از تپه یی به تپه یی

 

با تو پاییز هم

 

فصلی برای مستی اسب هاست ...

 

 

« درخت »

 

 

درخت سوگوار برگ نبود

 

پای بر ریشه گذاشته

 

و در قماری تلخ تنش را

 

به لمس شهوتناک پاییز باخته بود ...

 

 

« دستانت »

 

 

دستانت اجزای تنم را

 

به شیطان درنده ای تبدیل می کند

 

که حتی بهشت را

 

بر سرت آوار خواهد کرد ...

 

 

« فاصله »

 

 

من به شب نشینی خفاشها

 

در چشمانت دل بسته بودم

 

غافل که تو

 

از روزنه شب

 

عریانی خورشید را دید می زدی ...

 

 

 

« نویسنده »

 

 

سکوتش را شکست امشب به نام عشق وآزادی

 

که گمراهی نباشد در مرام عشق و آزادی

 

اگر داغی به دل داری ابرمرد استواری کن

 

که در غم نطفه می بندد تمام عشق و آزادی

 

مرا با مال مردم خور نباشد تا ابد کاری

 

که نانش آتش دوزخ حرام عشق و آزادی

 

اگر خاموشی وسرما اگر سر در گریبانها

 

وگر گه مانده بی پاسخ سلام عشق و آزادی،

 

بیا با تیغ بیداری بزن بر گرده ظلمت

 

سپیده حکم مرگ شب دوام عشق وآزادی

 

دوباره بوی باروت و دوباره دام یک فتنه

 

خیانتکار این پرده غلام عشق و آزادی

 

نویسنده به خون خفته ، قلم افتاده از دستش

 

و این سان می شود معنی قیام عشق و آزادی

 

به خاک پاک ایرانم هزاران همچو او خفته

 

ولی اندیشه جان یابد به نام عشق و آزادی...

 

 

« منو زنده کن»

 

این ماسک اکسیژن را

 

از دهنم بر دار

 

بگذار از تنت نفس بدزدم

 

به چشمانم خیره شو

 

تا خط ممتد قلبم به رقص در آید ...