شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« عاشق تو »

 

دوباره آذوقه میخواد مورچه چشمای سیات

 

چشام که حرفی ندارن دونه میشن تو خاک پات

 

طول زمستونو واست دستامو هیزم میکنم

 

بنداز تو آتیش تنت که سرما رو گم میکنم

 

خونه من لونه تو  می خوام یکی باشه دوتاش

 

میخوام به لبهام برسن لبای تو یواش یواش

 

وقتی که بین بازوهام می لرزه کلبه تنت

 

می خوام که گم شم تا ابد تو جنگل پیرهنت

 

عاشق تو بی کلکه تا ته دنیا پایته

 

شبی که با تو زنده شه یک شب بینهایته

 

بیا و با شیطنتات رابطمونو جون بده

 

حجاب ابرو پس بزن آسمونو نشون بده

 

اینجوری باز نیگام نکن خوب منومی شناسی عزیز

 

مثل همیشه ساقی شو رو تن من عرق بریز ...

 

« مزرعه »

 

 بغض سنگینی نشسته در صدای مزرعه

 

فوج بی رحم کلاغان در هوای مزرعه

 

بر تن عریان گندم زخم منقار است و چنگ

 

او حریص داس دهقان بی خدای مزرعه

 

رقص مرگِ باد و طوفان در شبی نحس و سیه

 

رد آفت ، بوی عصیان در فضای مزرعه

 

جشن گندمزار و باران رفته از یاد زمین

 

چشمه می گرید پیاپی در عزای مزرعه

 

سالیانی رفت و حالا در نگاه عابران

 

معبد بی عابدی خفته به جای مزرعه...

 

« خوشباوری »

 

به سپاس نامده بودم

 

تا دروغ را پیشوازم کند چشمات

 

تو روبروی تمام دردهای جهان نشسته ای

 

چه خوشباوری فجاعت باری

 

که تو شاید بخواهی اعتراف کنی دوستم داری

 

از تملک این دستان بی تپش فرو افتاده

 

خارج است ملکوت دستانت

 

چیزی بگو که سکوت دردناک رابطه های عمیق

 

جز به تیغ کشیدن خاطرات نیم مرده نیست ...

 

 

« بوسه بر خاطره »

 

 

چگونه ببوسمت

 

که با اولین سلامت بدرود  بود

 

و با اولین نگاهت درد

 

تو میوه ی ممنوعه

 

تو نایاب ترین واژه ی اساطیری

 

در بطن بی رمق این شب ترانه ها

 

من اما قربانی آیینی مسخ

 

حال بگو میلاد ناباورانه !

 

چگونه ببوسمت

 

که بوسه را از یاد برده ست لبانم

 

بی پروا در شوره زار تنفر

 

به کدام امید سر بر آورده ای

 

ای نازکای تنت قاصد آب و روشنی !

 

دریغ مرا ببخش

 

بگذار تا در انتظار عزیمتی بهشتی

 

بی رمق ترین خاطره را در خیال ببوسم

 

با همان لبان ترک خورده

 

همان کودکان لرزان اضطرابهای ماندگار ...