شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شب یلدا مبارک ...

« یلدا »

 

با حس و حال آواز، یک شب کنار ِ یلدا

 

آتش به جانم انداخت، زخم سه تار ِ یلدا

 

بالا بلند من نیست، از جنس درد و پاییز

 

باید که زندگی کرد، در نوبهار ِ یلدا

 

تاج طلای خورشید، ارزانی شما باد

 

من شب پرست و عاشق، با اعتبار ِ یلدا

 

من ذره ذره گشتم، در های و هوی ِدنیا

 

آن هم غبار ِ راه ِ، آن تک سوار ِ یلدا

 

در معبد دو چشمش، شور ِ دعا و عرفان

 

او بی قرار باران، من بیقرار ِ یلدا

 

وایم اگر که روزی، از چشم من بکوچد

 

سر را به سجده سایم، در انتظار یلدا ...

 

 

« تابوت »

 

 

کنار خاکریز به تکامل می رسد سلولهای تنش

 

با مسیری که به آسمان پیوند می خورد

 

و صورتی که نور از آن اعتبار می یابد

 

خسته از خودی هایی که مین می شوند و پاتک

 

و دانه های تسبیح که عزیز عزیز

 

فرو می افتند در شبهای استخاره

 

کنار عکس دختر کوچکی

 

پانزده سال بعد دل سنگ آب می شود

 

وقتی میان پرچم و تابوت

 

استخوان که نه گر گرفته اعتقادی

 

که ننگ باد بر صفوف ریا

 

وایم که پلاک سمبلیست

 

بر ارزشی که نمانده است

 

چرا دلمان نگیرد

 

حالا که وطن خون کم می آورد

 

گروه علی حضرتان  AB است

 

کجایند مردان بی ادعا ...

 

 

« طوقی »

 

 

 

از روزی که یادمه عزیز خونه بودم

 

کفتر طوقی تو یکی یه دونه بودم

 

وقتی بهم می دادی با مهربونی دونه

 

از حسادت می مردن کفترای تو لونه

 

تا اینکه عاشقم کرد یه روز کفتر چاهی

 

دشتو بهم نشون داد یهو شدم هوایی

 

گریه می کردی وقتی پریدنم رو دیدی

 

مثل تموم دوستام کاش پرامو می چیدی

 

کفتر چاهی اما بعد دو روز ولم کرد

 

من با تو هر چی کردم اونم با این دلم کرد

 

برگشته طوقی تو بگذر از اشتباهم

 

پیش نگات عزیزم حسابی رو سیاهم

 

میون باد و سرما یخ زده پای خسته م

 

نداره نای پرواز بال و پر شکسته م

 

کفتر بارون زده م سینه اتُ آشیون کن

 

سقفی واسم نمونده دستاتو سایه بون کن ...

 

 

 

« دربند »

 

 

یادش به خیر شبای خوب دربند

 

پاتوق عشق بازی ترانه لبخند

 

آلوچه هاش لبای سرخ یلدا

 

حال و هواش منو می برد تا رویا

 

خیره می شد از پشت دود قلیون

 

عاشقونه به همدیگه چشامون

 

مرده بودم جونم می داد با حرفاش

 

گم می شدم یه وقتایی تو دنیاش

 

بارون می زد سیاهیمو پاک می کرد

 

خنده ی اون غصه هامو خاک می کرد

 

دریا بود و مهربونی میاورد

 

اشکا رو از چشمای خسته می برد

 

اون شبا رو به خاطره سپردم

 

بعد سفر بی اون دوباره مُردم

 

اومدم و یه ردپا گذاشتم

 

ساده بگم دلم رو جا گذاشتم ...

 

 

 

 

 

« مومیایی »

 

 

مرا در اهرام چشمانت  

                                  مومیایی کن

 

بگذار موسی و خدایش 

                                   ببینند

 

ناز تو 

           با ایمان فراعنه چه کرد ...