شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« سپید ِ سرخ »

  

مادیانهایی از گلویم تاختند

 

از دشت زبانم گذشتند  

 

و از حصار دندانم پریدند

 

شیهه کشیدند شعر شدند ،

 

سپید

 

سربها گلوله های مست

 

مادیانها به خیابانها رسیدند 

 

چاپ نشده ،  سرخ ... 

 

 

« شک »

  

 

من در تو تمام می شوم برگردم

تازه زاییده شوم

سرخم سفیدم گریه می کنم

نافم را با دندان می بری عادت داری گوشت خواری

من دلم می سوزد چقدر دختر ! برای شکنجه نفست گرم است

اصلا بر نگردیم من حالا زنده مرده ام

شروع کن روی جسدم شکافی

کافی نیست هنوز می طپد دلم توی چاقو

ناخن هایت لاک خورده سرخ بشور نجس نشود سوئیچ بی.ام.و

بوی ادکلن مردانه دانه دانه دلم می ریزد توی کفن دامنت

به آخر رسیده نتیجه نمی گیرم

از اول شاید اشتباه خلق شدیم

اما قشنگترین اشتباه

در ثانیه هایی که خدا خسته سرش گیج رفت ...

 

 

« دیوانگی »

 

  

با من کنار نیامدی

 

تمام خواب نیمروزم

 

لاشه سگی ی ِ

 

بیست ساله گی ام شد

 

دندان عقلم را چال کن

 

دیوانگی هم عالمیست ...