شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

 

 

« دربه در »

 

خونه خرابتر از اون آدمی رو ندیدی

 

یه مرد بی ستاره س در اوج نا امیدی

 

یه مرد که تیکه پاره س روح و تنش واسه هیچ

 

مسیر زندگیشه یه جاده ی پیچ تو پیچ

 

به بن بس عادت داره تو کوچه های نامرد

 

یادگاری رو تنش زخم هزار تا ولگرد

 

یه روزی واسه خودش جاهل پا منار بود

 

با اینکه سرباز نبود در حد استوار بود

 

اهل مرام و عشق و لوطی گری تو خونش

 

خاک پاتیم زت زیاد همش ورد زبونش

 

دخترای محله عاشق سینه چاکش

 

هزار تا نوچه دربس دس به سینه هلاکش

 

حرمت ریش سفید و چشم پاکیاش زبونزد

 

حیا و مردونگی تو صورتش موج میزد

 

تا اینکه عاشقش کرد یه روز یک زن هرزه

 

جاهل ما فکر می کرد سر به تنش می ارزه

 

بی خبر از روزگار زندگیشو به پاش ریخت

 

تا اینکه نارو خورد و عقاب ما پراش ریخت

 

حالا دیگه تو گذرپشت سرش حرف زیاد

 

یه هرزه آبروشو به سادگی داد به باد

 

اسیر میخونه شد از سر شرمندگیش

 

دود سیاهی نشس رو صورت زندگیش ...

 

 

 

 

« من از دریا آمد ه ام »

 

 

 من از دریا آمده ام

 

مهم نیست که ساحل

 

از همبستری کسالت بار با موج خسته است

 

من از دریا آمده ام و توشه ام تنهایی ست

 

 

کسی با من چیزی بگوید

 

از خورشید هایی که نیامده غروب میکنند

 

اینجا بر شنها جا پای دخترانی است

 

 که با آوازشان خرچنگها را

 

به رقص ضیافت مهتاب می خوانند ...