شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« ذغال اخته »

 

سربازان،

 

اسب های اخته.

 

با بخت هایی که برگشته اند

 

و کودکانی

 

که در دهنِ خیابان، بـِرگـِر ذغالی می شوند.

 

دین مدرن، معجونی از خون اساطیر.

 

شوخی های انتحاری و

 

لبخند مردگان بر صورت خاورِ خوار،

 

جامانده از چرخش این زمین نحس.

 

هیچ چیز این بازی قشنگ نیست،

 

حتی جفت 6 .  

 

« جشن عروسی من »

 

کاش شما هم بودید.

 

کاش دلمان تا ابر ها برود.

 

کاش کبوتر سپید بختی، 

 

بر شانه های همه جوانان ایران عزیزم بنشیند. 

 

کاش همه بخندند 

 

کاش سهراب بود  

   

ندا بود همه بودند    

 

کاش همه شاد بودند و می رقصیدند 

 

 

این هم شعر روی کارت دعوت عروسیم : 

 

 

با قاصدکها رها می شویم    

آسمان وسعت دستان به هم پیوسته ست. 

سبزید   

           و صدای پای آب شنیدنیست . 

 

محتاج دعای خیرتان

 

یا حق  

 

« خاطره »

 

 

بی گدار به آب زدی     

 

و با پنج ضرب از من گذشتی.  

 

خیالی آرام در تنهایی ام شکست.  

 

چه ناخوانده بودی،    

 

سنگ صبور!  

 

جامانده از روزهای دور.  

 

 

 

« سردار - بی سر »

 

خرافه، 

 

 تاول درد، بر عریان ِمقدس ِ درخت.

 

سربازان پیر  ِسبز،

 

ایستاده می میرند. 

 

سردار جنگل بی سر،

 

تی بلا می سر 

 

گیلان

 

تی بلا می سر