شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« جاده »

 

 

تمام جاده را به تو می اندیشم

 

هیچ تابلویی ایستم نمی دهد ،

 

وقتی برای رسیدن به تو

 

از باد و ابر سبقت می گیرم ...

 

 

« پلنگ »

 

 

در چشمانم پلنگی ست

 

که بر آفتاب چشمانت چنگ می زند

 

پلنگی که با هر کسوف می میرد ...

 

روز معلم مبارک

 

تاریکی صدای ملتهب اش را به گوش جانمان رساند

 

خواب خواست بر سر پلکهامان آوار شود

 

پاها ناهمواری راه را به سستی میرفتند

 

چشمها در خسوف کامل بود

 

در این حجم عبوس

 

ناگاه

 

خورشید از مادر کوه زاده شد

 

دستی بالا رفت دستی پرشکوه

 

و آگاهی فریاد زد

 

سلام بر آفتاب ...