شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« عاشق تو »

 

دوباره آذوقه میخواد مورچه چشمای سیات

 

چشام که حرفی ندارن دونه میشن تو خاک پات

 

طول زمستونو واست دستامو هیزم میکنم

 

بنداز تو آتیش تنت که سرما رو گم میکنم

 

خونه من لونه تو  می خوام یکی باشه دوتاش

 

میخوام به لبهام برسن لبای تو یواش یواش

 

وقتی که بین بازوهام می لرزه کلبه تنت

 

می خوام که گم شم تا ابد تو جنگل پیرهنت

 

عاشق تو بی کلکه تا ته دنیا پایته

 

شبی که با تو زنده شه یک شب بینهایته

 

بیا و با شیطنتات رابطمونو جون بده

 

حجاب ابرو پس بزن آسمونو نشون بده

 

اینجوری باز نیگام نکن خوب منومی شناسی عزیز

 

مثل همیشه ساقی شو رو تن من عرق بریز ...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
روحی یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:47 ق.ظ

خوب فکر میکنم زیاد با شعرای قبلیت فرق نکرده همونایی که تو شب شعرشی دانشگاه میخوندی
موفق باشی

گامرون سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ق.ظ http://gameron.blogfa.com

سلام
شب شعر یادت نره .

بنگری سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
شعرت زیبا بود .... با احساس بود
موفق باشى

غزال۱۳ جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.ghnf.blogsky.com

اینم قشنگه ولی هیچکدم تا حالا خود کشی نمی شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد