شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« مسافر »

  

 

 دیگه با خودت اینجوری بد نباش 

 تو آغوش جاده مردد نباش 

 آخه سهم تو رفتنه میدونم 

 به من زل بزن از چشات می خونم  

 تو با رفتنت زنده می شی عزیز  

 یه جایی تو راهت غمو دور بریز 

 یه جایی که آغاز حسی نوئه 

 همه فرصتا توی دست توئه  

 قدمهاتو نشمار که نزدیکه دور 

 بذار خوش قدم شه خطوط عبور 

 تنت رو به آغوش گرمی بگیر 

 بیا آسمونو ببین سر بزیر 

 دیگه جا بزار توی راه کفشتو 

 مثه بچه گی ها سبک تر بدو 

 اگه حتی جاده تموم شه یه روز 

 می دونم که میری مسیرو هنوز

 

 

قاصدک

 

جلسات انجمن ترانه هرمزگان  

  

یکشنبه ها  ساعت  30 : 18    

  

آدرس : بلوار طالقانی غربی،  

  

محله ی اوزی ها، خیابان فیصل دانش،  

 

 کتابخانه طالقانی   

 

« تفاله ها »

 با دو فقره چک برگشتی افتاده ام

 از ریخت، بی ضمانت چشمهات،

 با ارتباط انکار شده ی

 دختر بچه ی کوچه ی بغلی  

 که حالا رانهایش 25 ساله اند و به ایروبیک می روند.

 قمری کوچک گوشه قفس بی جفت و تقویم های قمری،  

 برگ برگ به روز تولد تو می رسند، 

 روی میز بیکارچقدر کارسرم ریخته موهایش

 ابچچم!

 صبر می کنم با تفاله چای جا مانده

 بین زبان لالم و دندان نیش و کنایه های تو در گوشم

 غغیژژژ سوراخ

 می کند دیواررا شاید برای قاب عکس فروید.

 همسایه خود آزار بود، مردم آزارش کرد، چند جلد کتاب. 

 برای بغلم اندازه بودی با لباس خواب فرانسوی با خط صورتی

 که بی آرایش ریمل لای انگشتهای تو

 می چرخد دور اتاق سرم،

 خیر سر پدرت فاشیست بود،

 نازنازی تحویلم داد 1361 سکه شده با چند ماده روزگارش.

 دو قدم زمان را عقب می روم  

 با بوی ورساچی صورتی 50 میل در خیال تختم و 

 و بعد ریخت و پاش می شوی توی آشپزخانه با بوی سیر.  

 خاک روبه در تقابل با خرده شیشه های تو

 پهلوی راست من هم با چاقوی جهاز 

 که مرام داشت، خوب ننشست.

 بر می گردم و مرور می کنم،  

 روزنامه هم نبودی گذری بخوانمت.

 توحتی با رگت خوب تا نکردی

 و حالا  تفاله ی دیگری دارد سقوط می کند 

 از لبه ی پنجره که باز گذاشته بود، 

 دو تا بازوی سفید و انگار

 « در کوچه باد می آید و این ابتدای ویرانیست»

 راه خانه تو را گم کرده بود

 حتی یک برگ ازتو نمانده،

 نسخه خطی عهد قجری من!

 حالا خواب چراغش روشن تراست.

 سمفونی 29 احاطه ام کرده،

 یکی از تفاله ها هنوز روی سینه ی بلور مانده.

 عکس تو می خندد بی خودت

 و کاناپه درما فرو می رود و

 ایروبیک می شویم با دو گیلاس سرخ همزاد.  

 

« جایی برای ما »

 

 خانه با گیوه ی اورامی من خدا حافظی می کند.

 خیابان در من اتفاق ساده ای نیست، 

 با چاله چوله های بدنت وهیچ کس به تو ربطی ندارد.

 می شود گاهی ندیده گرفت  

 و راست کرد صندوق صدقه را  

 کنارآرماتورهای انگشت شده

 توی جیبی با چند عابر بانک بی عابر.

 هر کارگری،

 میدان جاذبه ی تو را دور می زند به امید اینکه

 دوباره پله ها بی برق بالا روند یا تو از خرشیطان

 پیاده شوی، روی اولین روزنامه ی صبحی که  

 هیچ وقت تفاوتش را نفهمیدم. 

 جایی برای سوخت گیری،  

 جایی برای نیم چاشت، جایی داد می زنم  

 جایی، چایی، فرم، تارخ ثبت خودم  

 در بایگانی راکدِ اداره و کوفت و زهر مار را می پیچانم

 و تازه یادم آمد جایی برای شاشیدن سرپایی.

 این کرایه های تصاعدی

 با چشمهایت حساب دیگری دارند.

 صدای گری مور در گوشم خفه می شود

 و تنظیم موجی دراعصابم  روی دامنه فرکانسی تو.  

 بوی نصفه ی فلافل کاغذ پیچ شده   

 با رد قرمزآستین چپ،

 روی دنده افتاده ای.

 گفته بودم آرامبخش هایم،

 هیچ وقت سر موقع به دکه نمی آیند.

 چند روزی ست بی تو به هر جا که می زنم،

 جریمه می شوم با این کمربند شل.  

 

« پازن »

 

 

  ماه به ارتفاع شب نرسید.   

  بوی باروت آویشن ها را از حافظه ی کوه، برد   

 و پازن   

 با دو تیله درشت،

خیره و مقتدرانه بر دیوار  

 

  

 شب : نام سومین کوه بلند هرمزگان   

 

 

« سگ دو دوسگ شلیــــک »

 

 

 چشم خیس کوچه ها، خلوت مرد سپور

 قطعه ی مرغ سحر، یک نوازنده ی کور

 جیغ ترمز درسکوت، دختر ناز بلوند

 آخرین برگ درخت، اشکِ لبخندِ ژکوند

 نق نق مادر بزرگ، بچه ی حاضر جواب

 ثبت نام کربلا، صیغه ای در رختخواب

 دیکته های پرغلط، یک پسر روی درخت

 دختری مشغول درس، سوتین بر بندِ رخت

 درد دل با دوره گرد، تهمت و فحش و کتک

 پشت زن در آینه، داغ سیگار و سگک

 ذبح بره در حیاط، زاغ ِ زنهای سفید

 بوی نذری در هوا،  تکیه ی حاجی به بید

 سیری ِ یک گاو نر، خطبه های  وق و وق

 « عمرتون باشه دراز، حج تون مقبول حق »

 سقف سوراخ اتاق، قطع گاز در فصل دی

 « داره بارون می زنه، شانس ما رواَکِه هِی »

 زوزه ی یک مرد مست، جشن پنجاه سالگی

 بوی جوی مولیان، حس گنگ زندگی

 انتهای زیرزمین، پک به سیگار پدر

 سفره ی بی آب و نان، اعتصاب کارگر

 نسخه های مرگ  و یاًس، کودکی در احتضار

 کشف انبار دوا، رقص سایه در غبار

 مرد خسته از دِرو، واردات نی شکر

 مرگ ماهی های شاد، گور گمنام خزر

 پای لنگی در بغل، یک سگ ولگرد پیر

 تل کهنه از کتاب، مرگ مشکوک دبیر

 وقت شیرین قرار، خالی ِ یک سینما

 گم شدن دراضطراب، همکلاسی در کما

 آگهی های دروغ، تسلیت های زیاد

 جستجوی شیر خشک، پیش دلال مواد

 چـِندش ِ فرمان ایست، ردِ آژیر خطر

 لکه های داغ خون، روی گوش مردِ کر

 هر کجای شهرِ شب، پوستر عالیجناب

 دکترای افتخار، وعد ه هایی برحباب

 عربده، ماًمور شهر، گوشه ی پیاده رو

 وحشت یک دستفروش، که می گفت:« رفیق بدووو»

 ازدحام جمعیت، شیشه ی یک اتوبوس

 خنده ی یک بچه در، بغل مردی عبوس 

 « شعر من تو دود و دم، حس تنگی ِ نفس»

 « دارم عادت می کنم، به امید از تو قفس »

 « کاش اینا کابوس بودن،  یا روایت تو کتاب »

 « دوس دارم وارونه شه، حرف این تعبیر خواب »

 

 

« سنجاق سر »

اولین باره اینجا تبریک می نویسم

 

تبریک می گم به خانم مختاری عزیز به خاطر  

 

چاپ کتاب غزلش به نام « مادر پرنده خواست » 

 

ترانه زیر رو هم تقدیم می کنم به خواهرم مریم  که فردا عقدشه :  

 

« سنجاق سر »

یادت بیار 9 سالگی، همسایه بودیم ما دو تا

بازی ماکه تو کوچه ون، تو روزون خوب خدا

بی خیال هر چه غم اَ، دلخوشتر از پرنده ون

سر به هواتِر از نسیم، ابر استریم تو آسمون

چشمون جون عسلی ت، مود بلند گندمی

خیره مه بو، بو مَکِشی، شاد استرم که پهلومی

یادش به خیر اون خاطرات، بی خوابی دوری اَ تو

وقتی ماره صحرا مَگُ، تا ساحل دِریا بُدو

اما چه حیف که روزگار، روی خوشی نِیدا نشون

اون روز غمگین یادتن، ما واست بریم از محلتون ؟

وقتی خدا حافظ مَگُو، دستی در اُند از پشت تو

برق ایزَه سنجاق سرت، وقتی که وا بو مشت تو

اشک از چشِت، پاک اُمکه وگرماش هنوز موندن رو دست

نبضُم یه لحظه اینَزه ، وقتی که در پشتم تَبست

20 سال از اون روزون گذشت، حالا مه مُندُم پشت در

مردی تو قاب کودکی ، تو مشتشَه سنجاق سر  

 

« سلول »

  

 

 چشمم را بسته اند،  

 حالا، 

 پنجره ای به دیوار باشد یا نباشد. 

 سه در چاری با خانه های حل نشده.  

 مردی میان ستونهای عمودی از قلم افتاده  

 و گوشواره هایی که افقی به سنگ سیاه  پیوند خورده اند.  

 چیزی برای از دست دادن نمانده است. 

 سلول به سلول، 

 چشم های مست،  

 مست های کور.