تو کوچه راه می افته ، با یه گاری داغون
تو گونی داره همراش ، نون خشک فراوون
تو فکر نون شب و ، هف سر عیال و بچه
هر چی دارو ندارش ، جا می ده تو یه بقچه
از اول خروسخون ، هوار می زنه تا شب
« نون خشکیه نون خشکی » ، ازخستگی لبالب
موهاش به رنگ گندم ، اون پیرمرد خسته
زیر هجوم سرما ، با قامتی شکسته
اومد جلوی خونه ، دیشب مثه همیشه
دادش قسم منو که ، نون خشک ندی نمیشه
نون خشک می خوای پدرجان بذار برم بیارم
این شاخه گل واسه تو ، آخه نوون خشک ندارم
نون اضافه حالا ، مثل طلای نابه
دیگه نباش نون خشکی ، تو هم با من داد بزن
خشم و درد و نداری ، فقر و تو فرایاد بزن …
به تردی ِ بلور یخ ، دو دست آسمانی ات
طلایه دار مشرقی ، دو گیس زعفرانی ات
لبان سرخ و مست تو انار دانه دانه و
نمود صاعقه به شب ، نگاه آنچنانی ات
دو سیب سرخ گونه ات، چنان به برف صورتت
که حوریان حسد برند ، برابر جوانی ات
روان درون هر رگت ، شراب سرخ پرتپش
که مستی اش دوباره جان ، و رمز جاودانی ات
و تُنگ چینی گلو ، که می برد مرا فرو
به شکل بغض کهنه یی ، به سمت بیکرانی ات
کمر چو ساق نسترن ، در ابتدا و دامنت
چو هیمه یی سوار ِبر، دو پای خیزرانی ات
و سینه ات جهنمی برای مومن تنم
عجب بهشت من شده تمامی ِ نشانی ات
خدا بهانه می شود ، که غرق ِدر تو گردم و
نماز من شکسته ی ، حضور لامکانی ات...
سلام!
سکوت مقدس رویایت عزیز !
ببخش که شکسته شد به سلام
نابجای من ...
این وبلاگ منه
هر روز خون بالا میاره ...