شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« پدر»

 

 حس می کنم عشقی درونم شعله ور شد

 

سرمای دردی کهنه در من بی اثر شد

 

چیزی شبیه یک سلام گرم و ساده

 

با حجم سنگین سکوتم همسفر شد

 

بعد از شکست انتظاری تلخ و شیرین

 

گام تپشهای دلم آهسته تر شد

 

شوری طنین گریه یی میلاد مهری

 

نقش چروک خسته چشمی که تر شد

 

در تیتر روزنامه نوشته با خط سبز

 

مردی پس از بیست و دو سال آخر پدر شد ...

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
نل سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام
آقا بنی شعراتون خیلی عالیه
امیدوارم موفق تر شی

نل پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ق.ظ

افسوس... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد... برای آنچه از دست رفته آه میکشیم

نل دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ق.ظ

چهارم
روزگار بد رنگ پر گناه مار کاشته بین این همه نگاه
از من و ما ساخته یه مجسمه مارو ساخته غیر آدم غیر همه

شاید یک کمی خاکستری----------گوشه ای شاید رنگی------- با یک دنیا دلتنگی

پنجم
من مثل یک برگ زرد پاییزیی هستم که خودش رو برای رسیدن به مرگ آروم آروم از درخت جدا میکنه و یواش یواش پایین میاد تا روی زمین پارک یا شایدم کنار جوب یا پیاده رو زیر پاهای آدمها خورد و ریز ریز بشه و تو پاییز یک پایان خوش رو رقم بزنه.
پایان هر ستاره---------روزی نو و دوباره--------روزی به رنگ آبی
انگار ستاره خوابی

غزال۱۳ جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.ghnf.blogsky.com

الهی اینم نازه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد