تنها که می شوم
انگشتانم، حصار های چوبی خاطره اند.
سردم است.
انگار بینی 9 سالگی ام آبریزش دارد.
خوب یادم است،
گاهی بادبادک های سر به هوامان، مسیر خانه را گم می کرد.
زیرزمین، دلتنگ اضطراب های شیرینمان بود و
فقط خدا از این موضوع خبر داشت.
ما باید از غریبه ها می ترسیدیم.
چقدر با خودت غریب شده ای.
هنوز باور دارم
چشمهایت تنها گربه های با حیای زمین اند.
تو رفتی
و قدم هایم در کوچه های کودکی تنها ماند.
تقصیر پدرت نبود،
خدا زیر زمین را لو داد.
این روزها،
نیستی
اما اعتراف می کنم
تا تو در قلبم لی لی می روی،
هیچ مویی سپید نمی شود.
سلام خوبه
به من هم سر بزن
خوندم
بذار یه کم تو ذهنم بشینه
نظر درست تری بدم.
بعضی بخشهاش از نوشته های قبلیت به نظرم بهترند.
صبرکن .
فقط از جهت ظاهری
ممنون که ریزتر تایپ کردی
اینجوری آدم باهاش ارتباط بیشتری برقرار می کنه.
سلام
زیبا بود موفق باشی با یک غزل به روزم و منتظر نظرات ارزشمندتان
سیاهی وسفیدی بارنگ وبی رنگی اغاز ............... وزندگی تا بودن
تو در قلبم لی لی می روی.
سلام
تا تو در قلبم لی لی می روی،
هیچ مویی سپید نمی شود.
قشنگ بود
خوشحالم دارم شعرای شما رو میخونم خیلی قشنگن
ممنون
منم خوشحالم
سلام
بروزم و مشتاق
«وکیل مآبی در همه جا ریشه کرده است، حرص نطق کردن، داد سخن دادن و دفاع کردن؛ الههی هنر سکویی برای بالا رفتن هزاران حرص و آز میشود... آه، ای المپ بیچاره، آنها حاضرند قلعهی تو را به مزرعهی سیب زمینی تبدیل کنند.»
با این سخن از فلوبر دعوتید به پست جدید: بلاهت نامه
با احترام محمد آسیابانی
یعنی خواب خوش خیال خدا را نربوده است؟حالا دیگر خبر دارد؟اگر دارد چرا واهمه ای ُترسی نیست؟
موفق باشی
بدون هیچ اغراقی می گویم... بی نظیر بوووووووووووود !
دوست خوبم سلام
اگه روی کلمه وب سایت در پایین همین صفحه کلیک کنی
مهتاب آجری باز میشه
وبلاگی با یه شعر جدید
وبلاگی که نویسندش منتظر شماست.
مثل همیشه عالی بود
این شعرتون رو از زمان دانشجویی زمزمه میکنم
بغضی نشسته در گلو با هر هجای سارا
....
سال نو مبارک
بازم به وبلاگتون سر میزنم
به این امید که دوباره روزی در کانون شعر و ادبی دوباره اشعار زیباتون رو بشنوم و از راهنمایی هاتون استفاده کنم
یکی دو ساله بخاطر مشغله کاری کمتر شعر مینویسم