شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« خرمای تلخ »

 

 

 

نذری های چشمانت، 

 

بهانه بود. 

 

ما در آغوش زمستان رو سفید بودیم. 

 

اما حالا 

 

توازن دستانت به هم خورده. 

 

می بُری، می دوزی،

 

مرا به حاشیه چادر گلدارت. 

 

چادری که با باد رها شد.  

 

به ارتفاع خودت قانع باش.  

 

ای وصله ی سیاه آسمانی من!

 

هیچ سقفی ضامن یکی شدنمان نشد.

 

انگار کسی خرمای این ارتباط را،  

 

از پیش خیرات کرده باشد. 

 

و خاطره ها تنها سکسکه های مدام اند. 

 

مرا بترسان.