شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« HEY YOU »

  

 

تقدیم به هرمز اعتماد با سر پنجه جادویی اش 

و به یاد دوستان عزیزم مصطفی قویدل و شریعت شریفی

  

وقتی شه ره تو حس

گیتار شه زه  صبور

بی هر چه مرده هه

زنده شکه تو گور

یه چوک نازنین

با روح سرکشش

دنیا خلاصه بو

توی دو تا چشش

Hey you بزن بره

تا عمق جان مه

زخم نبودنت

تا استخوان مه

راهی که تو بری

ختمش به آسمون

دستت نیازمه

بی سقف خونمون

پیش تو لحظه ون

بوی بهارشه

باید برد تو صف

هر کس که کارشه

یاد روزون خش

که با تو سر شه بوت

تا تو تخوند عزیز

شب دربه در شه بوت

تو ای رفاقتا

رد خدا موگه

زانو زمین شه اوند

اتخوند و پا موگه

هرمز موات بییی

دلتنگ سازتم

مه عاشق چش

مهمان نوازتم ...

 

 

« همسفر »

 

 

 

دست منو بگیر، تا خواب رازقی

باید که تازه شه ، این رسم عاشقی

بغض منو بگیر ، تا آخرین نفس

پروازو زنده کن ، در بالم همقفس

با خاطرات تلخ ، من سر نمی کنم

این مرد مرده را ، باور نمی کنم

سهم منو بخند ، چشم منو ببوس

قلبم رو زنده کن ، مهتاب ِ نوعروس

شکوه نمی کنم ، زاری نمی کنم

من روبروی درد ، کاری نمی کنم
اما تو ناجی
 ِ ، هفت آسمان من

این دوزخو بگیر ، از جسم و جان من

شک می کنم به شب ، وقتی تو روزمی

باور کن ای عزیز ، عشق هنوزمی

من عاشق سفر ، این حس تن به تن

تا آخر ِ جهان ، با من قدم بزن ... 

 

 

 

« بانوی صبور من »

 

  

چشمانت خنیاگریست

  

که بی مثال با هر طلوع دلبری را سرود می کند

 

آن گونه که پرستوها از کوچ باز می مانند و

 

هیچ خرگوشی به خواب زمستانی نمی رود 

  

هنوز رد انگشتانت بر نیل رگم مانده

 

و معجزه را برای فراعنه ی چشمانم تفسیر می کند

 

پیشانیت آبستن بوسه های بی جانم

 

همچون اولین دیدار

  

پلک بگشا بر وسعت بی تابی ام

   

بانوی صبور من ...