تقدیم به هرمز اعتماد با سر پنجه جادویی اش
و به یاد دوستان عزیزم مصطفی قویدل و شریعت شریفی
وقتی شه ره تو حس
گیتار شه زه صبور
بی هر چه مرده هه
زنده شکه تو گور
یه چوک نازنین
با روح سرکشش
دنیا خلاصه بو
توی دو تا چشش
Hey you بزن بره
تا عمق جان مه
زخم نبودنت
تا استخوان مه
راهی که تو بری
ختمش به آسمون
دستت نیازمه
بی سقف خونمون
پیش تو لحظه ون
بوی بهارشه
باید برد تو صف
هر کس که کارشه
یاد روزون خش
که با تو سر شه بوت
تا تو تخوند عزیز
شب دربه در شه بوت
تو ای رفاقتا
رد خدا موگه
زانو زمین شه اوند
اتخوند و پا موگه
هرمز موات بییی
دلتنگ سازتم
مه عاشق چش
مهمان نوازتم ...
دست منو بگیر، تا خواب رازقی
باید که تازه شه ، این رسم عاشقی
بغض منو بگیر ، تا آخرین نفس
پروازو زنده کن ، در بالم همقفس
با خاطرات تلخ ، من سر نمی کنم
این مرد مرده را ، باور نمی کنم
سهم منو بخند ، چشم منو ببوس
قلبم رو زنده کن ، مهتاب ِ نوعروس
شکوه نمی کنم ، زاری نمی کنم
من روبروی درد ، کاری نمی کنم
اما تو ناجی ِ ، هفت آسمان من
این دوزخو بگیر ، از جسم و جان من
شک می کنم به شب ، وقتی تو روزمی
باور کن ای عزیز ، عشق هنوزمی
من عاشق سفر ، این حس تن به تن
تا آخر ِ جهان ، با من قدم بزن ...
چشمانت خنیاگریست
که بی مثال با هر طلوع دلبری را سرود می کند
آن گونه که پرستوها از کوچ باز می مانند و
هیچ خرگوشی به خواب زمستانی نمی رود
هنوز رد انگشتانت بر نیل رگم مانده
و معجزه را برای فراعنه ی چشمانم تفسیر می کند
پیشانیت آبستن بوسه های بی جانم
همچون اولین دیدار
پلک بگشا بر وسعت بی تابی ام
بانوی صبور من ...