نذری های چشمانت،
بهانه بود.
ما در آغوش زمستان رو سفید بودیم.
اما حالا
توازن دستانت به هم خورده.
می بُری، می دوزی،
مرا به حاشیه چادر گلدارت.
چادری که با باد رها شد.
به ارتفاع خودت قانع باش.
ای وصله ی سیاه آسمانی من!
هیچ سقفی ضامن یکی شدنمان نشد.
انگار کسی خرمای این ارتباط را،
از پیش خیرات کرده باشد.
و خاطره ها تنها سکسکه های مدام اند.
مرا بترسان.
سلام جناب جوادی
شرمنده من اطلاع نداشتم در لیست شما هستم
کاش زود تر اطلاع داده بودید
با احترام لینکتون رو اضافه خواهم کرد
و شعر رو می خونم
ممنونم از لطفتون جناب
سلام
کلمات دلنشین و موسیقی درونی در شعر شما موج زیبایی به وجود اورده. پاینده باشید.
باحال بود.
می شد یه کم کوتاه شه.
خوب بود ولی.
زیبا بود
با آخر شعرت خیلی حال کردم
خاطرها.....
انگار کسی مرا چنگ می زند...
سلام
ممنون از اینکه سر میزنید و لطف دارید
شعر های شما هم خیلی زیبا و پر محتوی هست و احساست رو بخوبی با شعر انتقال میدی
موفق و پایدار باشید
...Nice
با سلام
وبلاگ کانون عکس بندرعباس راه اندازی شد برای تبادل لینک
می توانید در قسمت نظرات پیغام بگذارید امیدواریم تا بتوانیم با همکاری شما دوستان هنر عکاسی در استان را ارتقا داده و شاهد موفقیت عکاسان هرمزگانی در این عرصه باشیم
با تشکر
کانون عکس بندرعباس
http://bndphotoclub.blogsky.com/
perfect ...
تو فکر یک سقفم
یه سقف پابرجا
خداجان خوشگلم یک قصه ی جدید برای نسل من بگویید. لطفا...
این یک شعر به تمام معناست.
زیبایی و شیوایی کلام و درک صحیح زمان در این شعر دیده می شود.
سیار زیبا
سلام خوبین؟
مرسی عالی بود شعرتون
سال نو مبارک
خوشحال میشم به وب من سر بزنید
مزخرف