هر شب،
بر ماه گرفتگی ِراستم، چنگ می زند.
چشمانش، زنبورهای بی تابند
و 6 ضلع آغوشم، عطرعسل می گیرد.
بر سینه ی خواب های من،
دو غاز وحشی ِسپید، جامانده از بهشت،
سرود جفت گیری حوا را
به دستان لالم می آموزند.
در بستر من، جزیره ی گمشده ایست،
که خدا،
پس از نوشیدن ِاولین جرعه ی شراب، خلق کرد.
نگاه در نزدیک شدن است
نزدیک تر شدن
مسه حس کردن بوی عرق در تن
بوی عرق باید توی شعر پخش شود وحس شود
وتصویر گر هایت خوب است وتخیل خوبی هم داری
امافضا بیشتر برای شعر شدن پیش می رود
تا شعر بودن
باید دور نزدیک کنی وبگذاری اتفاق خودش در فضا بیفت
مطمن باش که می افتد برای هیچ چیز عجله نکن.
دهرحال خوب باشی ونویسا
میدان شش ضلع تو بر هر آغوشی باز است..گنجشکک را هم دریاب که نویسا است و خوب فضا را در می یابد.و خوشحالم از اتفاق شعر تو ونویسه زیبای گن جیش کک پر توان.
در بستر من جزیره گمشده ایست
که خدا
پس از نوشیدن اولین جرعه ی شراب خلق کرد
پایان بندی اش زیبا و تامل برانگیز بود
آفرین
همیشه در کارهای شما لحظه های خوبی هست..
پایان خیلی خوبی داشت
سلام
کارهای جالبی ارایه میدید سالم باشید
سلام
تصویر سازی دل انگیزی در شعرهایتان موج میزند همواره ... درود بر شما
http://ccu-cinema.blogsky.com/
چهره های ماه
آفرین ...
من از پست قبلی شما تا به امروز درگیر یه شعر قدیمی هستم که دلم میخواد براتون عنوان کنمش ... اما به ذهنم نمی رسد !
مصرع دوم بیت اول : و این نشست عم انگیزیست در ساحل هرمزگان !
اگه پیداش کردم حتما برات می نویسمش بنیامین جان ... اگه به دانشگاه آزاد و سپیدار زیاد آمده باشین حتما کاریکاتورهای منو میدید !
سلام
بروزم
۶ ضلع آغوش
گرم
صمیمی
موفق باشی داداشی
کلا هماهنگه
ترکیباتش خوبه
اما یه کم با شعر شدن یا به سمت شعر شدن رفتن
نمیدونم
یه کم بهش فکر کنید.
به نظر من در شما اون عنصر درونی که باعث نوشتن می شه هست
فقط باید به ترکیبات هماهنگ خودتون برسید
همین
دیگه اینکه نظرتون درباره شعر قبلی منو راضی نکرد. میشه کمی دنبال عناصری گشت که با حفظ ترکیب هماهنگ تر باشن.
به هرحال نظر من اینه
و هرکی نظر خودشو داره
راستی اصلا اسم من پروانه نیست
فقط خوشم اومد تو این وبلاگ اسمم این باشه همین
به پیش روی من تاچشم یاری میکند،دریاست.
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست.
دراین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا،دلم تنهاست،
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست!
خروش موج بامن میکند نجوا:
که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت،
که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت ...
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
فریدون مشیری
مرسی از حضورتون.
موفق باشین.
ابراز وجود
آن گاه که مزرعه سبز آغوشت پدیدار گشت، از سایه ی درختان طلائی اش مشتی گل نرگس برای مزرعه دار چیدم، چقدر ساده بودم!
سلام آقای بنیامین شعر بسیار لطیف و زیبای شما را خواندم و لذت بردم تشبیهی که در شعرتان به کار برده اید فوق العاده است. (چشمانش زنبورهای بی تابند و ۶ ظلع آغوشم عطر عسل میگیرد ) باز هم برای ما بنویسید که زیبا مینویسید .موفق باشید.
سلام..
زیبا مینویسی..
اینودوست داشتم مخصوصآابیات پایانی
راستی منم داستان تازه ای نوشتم...منتظرم بیاین
کاش اینجا امکان درج آیکون بود تا با ی شاخه گل از ناتوانی کلمات فرار میکردم
تشکر...