بچه که بودیم تمام کُنارها
را سنگ سار می کردیم
مادرم با یک گلوله
ونستون پدر بزرگ را نصف می کرد
همه آدم بودیم
کسی خاشاک نبود
و مادر بزرگ
به تعداد فقیران محله نان می پخت
بی منت
بی سهام عدالت
آنروزها هیچ گاوی
زمین را
با ترس از شلاق شخم نمی زد
آن روزها حتی
ممل آمریکایی هم دروغ مصلحتی می گفت
آنروزها هنوز بابا غرورش نشکسته بود ...
درود
http://www.chashteha.blogspot.com
سلام
خیلی مشغول درسم این روزها. مرا ببخش
المپیاد لعنتی که بگذرد بیشتر می آیم اینجا البته.
ولی تو مواظب باش بنیامین
پیشتر ها شعرهات شعار نبود
با سلام و خسته نباشی و شعر گویای شما
پایدار و سر بلند بمونی
آه..
گرم است...
کنار بچگیم سایه ندارد...
مرسی کاکا
. . .
چقدر حیف شد!
خیلی بچه بودیم.
چقدر حیف شد!
زیادی بزرگ شدیم.
سلام
بسیار زیبا دوست من
بیشتر می خوانمت.
اسرائیل نابود است روتختی موجود است
بیا و بی غصه شعر بگو
خواندنی تر است
بیا کمی خودمان را گول بزنیم اقلا
انروزها وقتی که من بچه بودم.....
خیلی زیبا بود
سلام
به نکته خوبی اشاره کرده بودی
آنروزها هنوز بابا غرورش نشکسته بود ...
چه صادق بود
مرسی عزیز زیبا بود
می خوام بزرگ شم !!!
می خوام بزرگ شم !!!
می خوام بزرگ شم !!!
دلش میگیرد و به روح چنگ می زند
تن نیست ، جون نیست
این روح در بدنی بی خون جاریست
دلش می گیرد و به مستی می می زند
هوش نیست ، مست نیست
این جام می ز انگور خالیست
دلش کی گیرد و به تلخی تش می زند
چوب نیست ، دود نیست
این سیگار چه طعمش عالیست
دلش میگیرد
اما
دم نمیزند
تلخ نیست
سرد نیست
گرم نیست
کم نیست
سخت نیست
شوق نیست
شر هم نیست
به راستی ، لا مذهب
این چه نوع پنداریست؟
یاد باد ان روزگارن یاد باد ...