شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« پاشو »

 

 

روی نگاه خیره ات مکث می کنم

 

دستانم می لرزد

 

قبل از اینکه به خودت بیایی ،

 

در آغوش منی

 

سومین سالگرد ازدواجمان نزدیک است

 

دوست داشتم در لباس عروسی ببینمت

 

یادت می آید ؟ خیلی اتفاقی به هم برخوردیم

 

خیلی اتفاقی مادر شدی

 

توی خانه ای که بهشت

 

زیر شیروانی اش هم نمی شد

 

ببین حالا با وُدکا به استقبالت آمده ام

 

دستان گرم و ظریفت را دور کمرم حلقه کن

 

توی گوشم  « دوستت دارم » را آرام زمزمه کن

 

دلم برای یک رقص اسپانیولی تنگ شده

 

پاشو عزیزم !

 

تو را به خدا پاشو این کفن اصلاً به تو نمی آید ...

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سونیا یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام.شعر پاشوت خیلی قشنگ بود.منتظر شعر های جدیدترت هستم.موفق باشی.

روحی دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 ق.ظ

شعرات قشنگه حیف که کسی نظز نمیده راستی چرا؟

الهام سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:12 ب.ظ http://www.seda66.blogfa.com

دوست عزیز سلام

شعر های قشنگی نوشتی ولی من خیلی متوجه نشدم

منظورتون از شعر پاشو چی بود واقعا زندگی خودتونه؟

غزال۱۳ جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.ghnf.blogsky.com

الهی بمیرم.چه غمگین.کاش منم اون موقع مرده باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد