فوج بی رحم کلاغان در هوای مزرعه
بر تن عریان گندم زخم منقار است و چنگ
او حریص داس دهقان بی خدای مزرعه
رقص مرگِ باد و طوفان در شبی نحس و سیه
رد آفت ، بوی عصیان در فضای مزرعه
جشن گندمزار و باران رفته از یاد زمین
چشمه می گرید پیاپی در عزای مزرعه
سالیانی رفت و حالا در نگاه عابران
معبد بی عابدی خفته به جای مزرعه...
اینم سخته.نمی دونم شاید هنوز بچه ام.