به سپاس نامده بودم
تا دروغ را پیشوازم کند چشمات
تو روبروی تمام دردهای جهان نشسته ای
چه خوشباوری فجاعت باری
که تو شاید بخواهی اعتراف کنی دوستم داری
از تملک این دستان بی تپش فرو افتاده
خارج است ملکوت دستانت
چیزی بگو که سکوت دردناک رابطه های عمیق
جز به تیغ کشیدن خاطرات نیم مرده نیست ...
سلام
وبلاگ جالبی داری
شعراتم خیلی نازن هاااااااااا
....
موفق باشی
منتظرتم :)
اینم خوبه ولی خود کشی بهتره