سرمای دردی کهنه در من بی اثر شد
چیزی شبیه یک سلام گرم و ساده
با حجم سنگین سکوتم همسفر شد
بعد از شکست انتظاری تلخ و شیرین
گام تپشهای دلم آهسته تر شد
شوری طنین گریه یی میلاد مهری
نقش چروک خسته چشمی که تر شد
در تیتر روزنامه نوشته با خط سبز
مردی پس از بیست و دو سال آخر پدر شد ...
سلام
آقا بنی شعراتون خیلی عالیه
امیدوارم موفق تر شی
افسوس... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد... برای آنچه از دست رفته آه میکشیم
چهارم
روزگار بد رنگ پر گناه مار کاشته بین این همه نگاه
از من و ما ساخته یه مجسمه مارو ساخته غیر آدم غیر همه
شاید یک کمی خاکستری----------گوشه ای شاید رنگی------- با یک دنیا دلتنگی
پنجم
من مثل یک برگ زرد پاییزیی هستم که خودش رو برای رسیدن به مرگ آروم آروم از درخت جدا میکنه و یواش یواش پایین میاد تا روی زمین پارک یا شایدم کنار جوب یا پیاده رو زیر پاهای آدمها خورد و ریز ریز بشه و تو پاییز یک پایان خوش رو رقم بزنه.
پایان هر ستاره---------روزی نو و دوباره--------روزی به رنگ آبی
انگار ستاره خوابی
الهی اینم نازه .