تمام عمر را رنجیدیم
با هراس هایی که با ما زاده شده بود
و اینسان در آرزوی شورها و آوازها
سازهای ناکوک را زخمه زدیم و گریستیم
ما را با شکسته ی خودمان تنها گذاشتند
آن زمان که الفبای آینه را آموختیم
آه یلدا ! دیرین شکوه شب ایرانم !
ما را خیال تو عاشقانه تر است ،
تا بفریبدمان خورشید کاغذی
به نام مقدس روز ...
سلام سلیت قشنگی داری
پنجم
من مثل یک برگ زرد پاییزیی هستم که خودش رو برای رسیدن به مرگ آروم آروم از درخت جدا میکنه و یواش یواش پایین میاد تا روی زمین پارک یا شایدم کنار جوب یا پیاده رو زیر پاهای آدمها خورد و ریز ریز بشه و تو پاییز یک پایان خوش رو رقم بزنه.
پایان هر ستاره---------روزی نو و دوباره--------روزی به رنگ آبی
انگار ستاره خوابی