دختر درون شب رها گل می فروشد
« خانم ! بیا ، آقا ! شما » گل می فروشد
تا پاسی از شب بیدریغ و بی توقف
درازدحامی سایه سا گل می فروشد
هرگز نپرسید از خودش با تیغ صد چشم
چشمان پاک او چرا گل می فروشد
شاید برای اینکه دیگر مرد خانه ست
از کودکی هایش جدا گل می فروشد
دیگر برایش روز و شب فرقی ندارد
وقتی کنار غصه ها گل می فروشد
امشب هوا سرد است و او در حبس بوران
تا انتهای ماجرا گل می فروشد
فردا تن بی جان او بر دست کوچه
با یاد او حالا خدا گل می فروشد
...
در شهر دیگر دختری با نام نرگس
در فقر کوچه بی صدا گل می فروشد
dokhtar gol miforooshad va zan tan
میروی؟؟؟؟
!!! برو
اما قبل از رفتن روی مرا بپوشان
........بعد از تو دیگر خیلی سردم خواهد شد
!!! اکنون برو
!! نه نرو
..... قبل از رفتن چراغ ها را روشن کن و آخه من از تاریکی میترسم
!! اکنون برو
!! نه
نه نرو
قبل از رفتن خاطراتت را بگذار بماند
............. من با خاطرات تو زنده ام
! اکنون برو
.................. ...........
..............
......... نه نرووووووووووووو
سلام
اقا بنیامین من این شعر شما رو خیلی دوست دارم
وقتی خودتون می خونین دیگه بیشتر
هشتم
خودتو تو کوچه پس کوچه های این راه هدف دار گم نکن . شاید دیگه کنار این راه هدف دار که یه جاده خاکی هم هست مال تو نشه