شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« سایه روشن»

 

 

 

سایه روشن 

مجموعه ترانه ها و غزل های من چاپ شد : 

 

انتشارات پرستوی سپید ، طرح جلد از عزیز همیشه و هنوز  

حسن بردال که یه عذر خواهی بهش بدهکارم چون علیرغم تاکید من  

اسم ایشون از قلم افتاده 

 

دوستان می تونن کتاب رو از کتاب فروشی شهر کتاب  

واقع در شهر نمایش خریداری کنند . 

 

امید که کار خوبی باشه و مورد توجه دوستان قرار بگیره 

 

« عروس دریا »

  

دلتنگیت را با خودت به دریا بردی 

 

و ماهی ها  

 

در تور دامنت طنازی کردند 

 

عروس دریا که تو باشی 

 

نهنگ ها هم بد مست می شوند ... 

 

 

 

« سپید ِ سرخ »

  

مادیانهایی از گلویم تاختند

 

از دشت زبانم گذشتند  

 

و از حصار دندانم پریدند

 

شیهه کشیدند شعر شدند ،

 

سپید

 

سربها گلوله های مست

 

مادیانها به خیابانها رسیدند 

 

چاپ نشده ،  سرخ ... 

 

 

« شک »

  

 

من در تو تمام می شوم برگردم

تازه زاییده شوم

سرخم سفیدم گریه می کنم

نافم را با دندان می بری عادت داری گوشت خواری

من دلم می سوزد چقدر دختر ! برای شکنجه نفست گرم است

اصلا بر نگردیم من حالا زنده مرده ام

شروع کن روی جسدم شکافی

کافی نیست هنوز می طپد دلم توی چاقو

ناخن هایت لاک خورده سرخ بشور نجس نشود سوئیچ بی.ام.و

بوی ادکلن مردانه دانه دانه دلم می ریزد توی کفن دامنت

به آخر رسیده نتیجه نمی گیرم

از اول شاید اشتباه خلق شدیم

اما قشنگترین اشتباه

در ثانیه هایی که خدا خسته سرش گیج رفت ...

 

 

« دیوانگی »

 

  

با من کنار نیامدی

 

تمام خواب نیمروزم

 

لاشه سگی ی ِ

 

بیست ساله گی ام شد

 

دندان عقلم را چال کن

 

دیوانگی هم عالمیست ...  

 

  

« کشفم کن »

 

با من بیا من مرد توام  

 

من آشنای درد توام  

 

به این سنگ سیاه که عادت می کنی  

 

تنم در گور ، هزارسال می لرزد   

 

خوابهای مومیای ام می پرد  

 

با من بیا و دریچه ای به تنت باز کن  

 

بهشت تو دیدن دارد  

 

من مرد نامرد توام  

 

کشفم کن  

 

جمجمه ام را گلدان شعمدانی کن  

 

جناغم را بیلچه باغچه های داوودی کن  

 

بازم یاب  

 

درگیرم کن  

 

پیرم کن  

 

مهره هفتمم را گردن آویزت کن  

 

ساق هایم را خوب بتراش  

 

شکسته نستعلیق بنویس  

 

با همین چشمهای خیس  

 

با همین چشمهای خون  

 

با جنون  

 

بند بند انگشتم را جوهری شراب کن  

 

مست شو  

 

تا می شود این شعر را سراب کن ... 

 

 

« اعتراف »

  

هابیلی در گلویم خاک شد 

 

ابلیس سرگیجه گرفت 

 

و من شاهد کور حقیقت های مَجاز

 

آه اقلیما ! 

 

لبخندش چه خواهرانه بود ،  

               

                                        مرگ ...