« درد »

 

شعر بنیامین جوادی تقدیم  

 

به خواهر شهیدم ندا آقا سلطان  

 

و تمام شهدای راه آزادی :   

  

« درد »  

سهم ما از زندگی داغ دل مادر نبود

گریه ی بابا دلیلش ، گاز اشک آور نبود

بر سر آزادگی یک مشت خاکستر نشست

رد یک باتوم تشنه ، بر لب خواهر نشست

از دل سبز زمین مردانگی فواره زد

غیرت از بی غیرتیها بر رگش قداره زد

دشنه ی نیرنگتان با نام دین سر می برد

آسمان از جورتان پیراهن از تن می درد

سینه هامان آشنا با حرف ساطور و تفنگ

حرمت آیینه ها مان خسته از کابوس سنگ

طرح خون بر بالش خواب کبوترهای ناز

لاله ها با یادشان اِستاده در حال نماز

نیست با آهوی چشمی وحشت از دندان گرگ

ضجه های مردمم را قصه کن مادر بزرگ !

ظلم ضحاکان به ما حس شهادت می دهد

کوچه را با جوی خون مردم عادت می دهد

در دلم خورشید و دردستم قلم، مسلخ کجاست ؟

غسل تعمیدم دهید این شور من بی انتهاست

قبل مردن با خلیج فارس پیوندم دهید

جرعه ای از آتش قلب دماوندم دهید

گرچه جسم مردمم افتاده نا حق بر زمین 

روحشان آزاده ی آزاده شد زیر پوتین ...