چشمانت خنیاگریست که بی مثال با هر طلوع دلبری را سرود می کند آن گونه که پرستوها از کوچ باز می مانند و هیچ خرگوشی به خواب زمستانی نمی رود هنوز رد انگشتانت بر نیل رگم مانده و معجزه را برای فراعنه ی چشمانم تفسیر می کند پیشانیت آبستن بوسه های بی جانم همچون اولین دیدار پلک بگشا بر وسعت بی تابی ام بانوی صبور من ... |