« مردی اون بالاها ست »

 

 

سر کشید از پشت ایوون

 

شب میون کوچه هامون

 

سایه ها این ور و اونور

 

مثل آدمای بی سر

 

فکر شوم گربه ی مست

 

اون ور خواب قناری

 

دوس داری داد بزنی داد

 

از چشات هی خون بباری

 

ماه نشسته روی دیوار

 

منم اون بیدارِ بیدار

 

اما تشنه و شکسته

 

مثه کوزه کنج انبار

 

یهو از بالای ابرا

 

یه نفر هی زد که پاشو

 

مهتابو بگیر با دستات

 

توی روشنی رها شو

 

اینجا مرده ها بیدارن

 

مثه زنده های قبراق

 

اونجا آدم میفروشن

 

اونجا قلبا می شه قاچاق

 

شکل لبخندُ بکش باز

 

روی صورتای پرخون

 

بده با شعر رهایی

 

به رگ اون آدما خون

 

اون ابرمرد اینو گفت و

 

مثه یک ستاره افتاد

 

حالا من شورشی شب

 

پا گرفتم مثه فریاد ...