« یلدا »
با حس و حال آواز، یک شب کنار ِ یلدا
آتش به جانم انداخت، زخم سه تار ِ یلدا
بالا بلند من نیست، از جنس درد و پاییز
باید که زندگی کرد، در نوبهار ِ یلدا
تاج طلای خورشید، ارزانی شما باد
من شب پرست و عاشق، با اعتبار ِ یلدا
من ذره ذره گشتم، در های و هوی ِدنیا
آن هم غبار ِ راه ِ، آن تک سوار ِ یلدا
در معبد دو چشمش، شور ِ دعا و عرفان
او بی قرار باران، من بیقرار ِ یلدا
وایم اگر که روزی، از چشم من بکوچد
سر را به سجده سایم، در انتظار یلدا ...
|