« تابوت »

 

 

کنار خاکریز به تکامل می رسد سلولهای تنش

 

با مسیری که به آسمان پیوند می خورد

 

و صورتی که نور از آن اعتبار می یابد

 

خسته از خودی هایی که مین می شوند و پاتک

 

و دانه های تسبیح که عزیز عزیز

 

فرو می افتند در شبهای استخاره

 

کنار عکس دختر کوچکی

 

پانزده سال بعد دل سنگ آب می شود

 

وقتی میان پرچم و تابوت

 

استخوان که نه گر گرفته اعتقادی

 

که ننگ باد بر صفوف ریا

 

وایم که پلاک سمبلیست

 

بر ارزشی که نمانده است

 

چرا دلمان نگیرد

 

حالا که وطن خون کم می آورد

 

گروه علی حضرتان  AB است

 

کجایند مردان بی ادعا ...