« نبض شاعر »

با هر اُکتاو که بالا می روی

نبضم کندتر می شود

می خوانی آوازهای بومی

« ما رنج کشیده ی سرزمینی سرخیم »

نمی دانم سر از کجا در آورده ام

این دخمه ها شعر را به مرگ می خوانند

تو در خودت رشد می کنی

یک دولاچنگ می زنی روی صورتم

از ریخت بیافتم

قرص های سیاه چشمان تو

قرص های سفید بی مفهوم

از دهان کف کرده ام عطر بوسه ات می آید

دوست داشتم اشکت را در بیاورم

کاش یک لحظه برای اثبات آوازت رنج می کشدی

به آخرین اُکتاو می رسی

شوک ... شوک ... دوباره ... جیغ

خط ممتد می شود

« نه صبر کنید پارچه ی سفید را کنار بزنید

اکسیژن فوری

این شاعر هنوز علائم حیاتی دارد ... »