« نون خشکی »

 

تو کوچه راه می افته ، با یه گاری داغون

 

تو گونی داره همراش ، نون خشک فراوون

 

تو فکر نون شب و ، هف سر عیال و بچه

 

هر چی دارو ندارش ، جا می ده تو یه بقچه

 

از اول خروسخون ، هوار می زنه تا شب

 

« نون خشکیه نون خشکی » ، ازخستگی لبالب

 

موهاش به رنگ گندم ، اون پیرمرد خسته

 

زیر هجوم سرما  ، با قامتی شکسته

 

اومد جلوی خونه ، دیشب مثه همیشه

 

دادش قسم منو که ، نون خشک ندی نمیشه

 

نون خشک می خوای پدرجان بذار برم بیارم

 

این شاخه گل واسه تو ، آخه نوون خشک ندارم

 

نون اضافه  حالا ، مثل  طلای  نابه 

                                      

 شب سیر بخوابی جونم ، دیگه خیال و خوابه

 

دیگه نباش نون خشکی ، تو هم با من داد بزن

 

خشم و درد و نداری ، فقر و تو فرایاد بزن