تو کوچه راه می افته ، با یه گاری داغون
تو گونی داره همراش ، نون خشک فراوون
تو فکر نون شب و ، هف سر عیال و بچه
هر چی دارو ندارش ، جا می ده تو یه بقچه
از اول خروسخون ، هوار می زنه تا شب
« نون خشکیه نون خشکی » ، ازخستگی لبالب
موهاش به رنگ گندم ، اون پیرمرد خسته
زیر هجوم سرما ، با قامتی شکسته
اومد جلوی خونه ، دیشب مثه همیشه
دادش قسم منو که ، نون خشک ندی نمیشه
نون خشک می خوای پدرجان بذار برم بیارم
این شاخه گل واسه تو ، آخه نوون خشک ندارم
نون اضافه حالا ، مثل طلای نابه
شب سیر بخوابی جونم ، دیگه خیال و خوابه
دیگه نباش نون خشکی ، تو هم با من داد بزن
خشم و درد و نداری ، فقر و تو فرایاد بزن …
|