« مزرعه »

 

 بغض سنگینی نشسته در صدای مزرعه

 

فوج بی رحم کلاغان در هوای مزرعه

 

بر تن عریان گندم زخم منقار است و چنگ

 

او حریص داس دهقان بی خدای مزرعه

 

رقص مرگِ باد و طوفان در شبی نحس و سیه

 

رد آفت ، بوی عصیان در فضای مزرعه

 

جشن گندمزار و باران رفته از یاد زمین

 

چشمه می گرید پیاپی در عزای مزرعه

 

سالیانی رفت و حالا در نگاه عابران

 

معبد بی عابدی خفته به جای مزرعه...