به تردی ِ بلور یخ ، دو دست آسمانی ات
طلایه دار مشرقی ، دو گیس زعفرانی ات
لبان سرخ و مست تو انار دانه دانه و
نمود صاعقه به شب ، نگاه آنچنانی ات
دو سیب سرخ گونه ات، چنان به برف صورتت
که حوریان حسد برند ، برابر جوانی ات
روان درون هر رگت ، شراب سرخ پرتپش
که مستی اش دوباره جان ، و رمز جاودانی ات
و تُنگ چینی گلو ، که می برد مرا فرو
به شکل بغض کهنه یی ، به سمت بیکرانی ات
کمر چو ساق نسترن ، در ابتدا و دامنت
چو هیمه یی سوار ِبر، دو پای خیزرانی ات
و سینه ات جهنمی برای مومن تنم
عجب بهشت من شده تمامی ِ نشانی ات
خدا بهانه می شود ، که غرق ِدر تو گردم و
نماز من شکسته ی ، حضور لامکانی ات...