« زن »

یک زن نشسته روبرو ایمان ندارد

 

شاید درون خانه اش قرآن ندارد

 

از داغ شوهر می گدازد همچو کوره

 

جز خاطره جز عکسی از ایشا ن ندارد

 

رحمت کنون از سقف خانه می چکد باز

 

میلی به این بخشش به ان باران ندارد

 

در کشمکش با بخت خود رنجور و بر باد

 

پشتش به خاک و فرصت جبران ندارد

 

شیری نمانده دیگرش در جام پستان

 

ای وای ِ او کودک به دامن جان ندارد

 

چشمش به امید دری مردی علی وار

 

این مرد همسایه ولی وجدان ندارد

 

یک زن نشسته روبه رو ایمان ندارد

 

ایمان که نه بهتر بگویم نان ندارد ...