هر شب، بر ماه گرفتگی ِراستم، چنگ می زند. چشمانش، زنبورهای بی تابند و 6 ضلع آغوشم، عطرعسل می گیرد. بر سینه ی خواب های من، دو غاز وحشی ِسپید، جامانده از بهشت، سرود جفت گیری حوا را به دستان لالم می آموزند. در بستر من، جزیره ی گمشده ایست، که خدا، پس از نوشیدن ِاولین جرعه ی شراب، خلق کرد. |