« دختر گل فروش »

دختر درون شب رها گل می فروشد

 

« خانم ! بیا ، آقا ! شما » گل می فروشد

 

تا پاسی از شب بیدریغ و بی توقف

 

درازدحامی سایه سا گل می فروشد

 

هرگز نپرسید از خودش با تیغ صد چشم

 

چشمان پاک او چرا گل می فروشد

 

شاید برای اینکه دیگر مرد خانه ست

 

از کودکی هایش جدا گل می فروشد

 

دیگر برایش روز و شب فرقی ندارد

 

وقتی کنار غصه ها گل می فروشد

 

امشب هوا سرد است و او در حبس بوران

 

تا انتهای ماجرا گل می فروشد

 

فردا تن بی جان او بر دست کوچه

 

با یاد او حالا خدا گل می فروشد

 

                      ...

 

در شهر دیگر دختری با نام نرگس

 

در فقر کوچه بی صدا گل می فروشد