« آنروزها »

 

 

بچه که بودیم تمام کُنارها 

را سنگ سار می کردیم 

مادرم با یک گلوله 

ونستون پدر بزرگ را نصف می کرد 

همه آدم بودیم 

کسی خاشاک نبود 

و مادر بزرگ   

به تعداد فقیران محله نان می پخت 

بی منت 

بی سهام عدالت 

آنروزها هیچ گاوی  

زمین را  

با ترس از شلاق شخم نمی زد  

آن روزها حتی   

ممل آمریکایی هم دروغ مصلحتی می گفت   

آنروزها هنوز بابا غرورش نشکسته بود ...