شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« من سردم است »

 

امروز اولین باره که درد دلم رو تو وبلاگم می نویسم :

دیشب قلبم ایستاد سوگند می خورم

ضربان نداشت و دستهای وحشت زده ای که می گفت

حرف برن نفس بکش من از تنهایی می ترسم

سینه ام سرد بود انگار بر سنگش گلاب پاشیده باشند

گاهی در یک لحظه دلت آنقدر برای تمام عزیزان رفته و نرفته

شاید هم برای خودت تنگ می شود که قلبت به احترامشان

لحظه ای سکوت می کند دیشب بعد از 8 سال

دوباره درد قلبم شروع شد من را ببخشید که پیام آور دردم

من مرگ را نزیسته بودم و زندگی را می فهمم

اما درد هایی امانم را بریده درد هایی از جنس آه یک مرد

که در سرزمین مادری اش بوی غربت گرفته

مادرم هر روز به من زنگ می زند و با صدای خسته

 از درد میگرن ، واریس ، آرتروز و تنهایی آری درد تنهایی

 از حالم می پرسد و پدرم با سی سال خدمت و

وجدان بیدار و تنها به جرم اینکه نان از سفره نامردمی نخورده

در انزوا مانده او هم امروز صبح بیشتر صدایش گرفته بود

من دست بوس تمام انسانهای آزاد سرزمینم هستم

 تمام آنهایی که شما می شناسیدشان

خدا هم خوب می شناسدشان و به ناچار سکوت کرده

تا با درد خود بسازند و بمیرند

بر دستنوشته های ذهن مشوشم خرده نگیرید

حال غریبی دارم من هم روزی کودک بودم

نیمه شب که دلم می گرفت یا می ترسیدم به آغوش مادرم می خزیدم

یا دست پدرم را لمس می کردم تا آرام شوم

آنها هر دو در خواب بودند ولی من بیدار بودم تا سایه سیاه شب را

از خوابشان دور کنم کاری که آنها سالها برای من می کردند

دیشب قلبم ایستاد

چشمم سیاهی رفت نه خدایی بود

نه عزرائیلی

تنها

هوا کمی شاعرانه تر بود

و مرگ بوی سپید موهای مادرم رامی داد

من سردم است

و دلم سخت گرفته

اگر قلبم دوباره ایستاد بر من ببخشید

اگر گریه می کنم بر من ببخشید

اگر داغ دلتان را تازه کردم بر من ببخشید

زندگی زیباست برای خدا نه بندگان آزاده اش

من سردم است و هذیان می گویم

شاید هذیان پیش از مرگ

من سردم است بیشتر از هر روز سردم است ... 

نظرات 22 + ارسال نظر
شریک شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ

کارت درسته رفیق ایشالله ۱۰۰ سال زنده باشی . کانون تبلیغات هرمز یادت نره

پروانه شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:23 ب.ظ

هر عاملی که باعث نوشتن بشه، خوبه.
به این زودیها هم کسی قرار نیست از دستتون خلاص شه.
مرگ سراغ آدمایی که بهش فکر کردن نمیره.


لباسای گرم بپوشین و مراقب خودتون باشید.
از این مادربزگتون خوشم میاد. حضورش باعث میشه که ترسها از بین برن.

شما از روستای من هستین ؟

فسانه شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ http://fasaaneh.blogspot.com/

اول، چاپ کتابت رو صمیمانه تبریک میگم.
دوم، چه موزیک دلنشینی.
سوم، چه دلگرفته هوایی، چه پافشرده شبی...

الهام گوران شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام بنیامین! گرم بمانید در این زمانه سرد بی های و هوی لال پرست!

ع.شریف یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ http://shidestan.blogsky.com

عزیز جان شعر مرگ را به رسمیت نمی شناسد شاعر نیز بالطبع باید چنین باشد مرگ هم مثل دیگر مقولات موجود آفریده مغز آفرینشگر انسان است... ایشالا صد سال زنده باشی ادبیات ما به جوانان فهیم وپرشور محتاج است. به زندگی و خوبی ها و نیکی ها بیاندیشیم و آفرینشگر آنها باشیم. نسل ما ضربه های از این کاری تر را تاب آورده .. اصولا هر ۲۵ سال یکی از این ضربه ها هست... پس به جوانها به جای سر خوردگی امید . شور . و نشاط القا کنیم... فردا مال ماست . انسان بسوی جاودانگی می پوید . حیوان بهشتش را در اینجا می جوید .... شاد و پاینده..

بهشب یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ق.ظ http://behshab.blogsky.com/

ترس احساس و شعر

من یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:37 ب.ظ http://mymadhouse.blogsky.com

ایمان که بیاوری به آغاز فصل سرد، باید پی همه چیزش را به تن بمالی

یه آشنا دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام وبلاگ جالبی دارین همیشه میام و سر میزنم بهش اولین باره نظر میدم...خدایی نکرده مادرتون کسالتی ندارن که؟ و خدا کنه هرچه زودتر تموم کسالتاشون برطرف شه.

آزاد دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ق.ظ

دلمان گرفت...

[ بدون نام ] دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ http://lodirya.blogsky.com

نمی میمری
دیشب عزرائیل اومد پیش من و گفت خدا گفته این آقای جوادی چند کتاب دیگر هم مثل سایه روشن رو چاپ می کنه و بعد عمرش تموم می شه این سردی هم طبیعیه بعضی شاعرا قبل از شعر گفتنشون سردشون می شه ... دلت سخت می گیره ولی راحت آروم می شه این خاصیت آویشن کوهیه
آها یادم رفت چی می خواستم بگم هااااا فک نکن من دارم هذیون می گم نه من خیلی حالم خوبه

ماه لی لی دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ب.ظ

پرتوان و گرما بخش....

پروانه دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:49 ب.ظ

آقای جوادی تو یه وبلاگ نظرتون را راجع به یه شعر خونده بودم و از آنجایی که به نظر خودم شبیه دیدمش به وبلاگتون سر زدم ببینم توش چه خبره.
منظورتون دوستا بود یا روستا؟
به هر حال پاسخ من خیر ه. امیدوارم همیشه موفق باشید.
یکی از دوستان روجا چمن کار هستم.
و جز شعراتون اصلا شما رو نمی شناسم.

خوشحالم که به وبلاگم سر می زنین
من روجا چمن کار رو نمی شناسم الان رفیم نگاه کردم وبلاگش رو و واسه اش نظر دادم
نمی دونم از کی شعرای من رو میخونین اما وقت کردین از طریق آرشیو شعرام به کارهای قبلی هم سر بزنین و نظر بدین

در ضمن این هم آدرس وبلاگ عکسمه :

www.avishanekoohi.blogsky.com

اگه می نویسین آدرسش رو بگین تا بخونمتون
با سپاس

پری دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ب.ظ

مرگ فقط برگشتن به همان جاییه که یه روز ازش اومدیم. شاید از زندگی بهتر باشه. معلوم نیست. اما راستش اگه نصف شب یه خواب بد دیده باشم و از خواب بپرم نبضم تند می زند. و یه آن یه ترسی همه وجودم رو می گیره.

این آهنگی که ازش استفاده کردید زیبا اما غمگینه.
می تونید از موزیک استفاده کنید آخه اینجوری آدم موقع خوندن شعرها ذهنش به متن ترانه می پردازه.

همونجور که بهترین موسیقی فیلم اون موسیقی ایه که شنیده نمیشه، تو یه وبلاگ هم باید موسیقی ای در راستای بهره گیری مخاطب از مطال ب وب باشه نه اینکه ترانه یه آهنگ بزنه
شعرها یه آهنگ دیگه.
گاهی شبیهند اما هر دو تا داد می زنند و این همپوشانی لذت بخش نیست.
هر دو تا خوبند اما شما الان می خواهید شعرهایتان حرف بزنند یا ترانه ؟؟؟؟؟؟؟

ممنون لذت بردم
بهش فکر می کنم تا حدودی حق با شماست

کیوان سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.freesun.blogfa.com

اول که مطلبتو دیدم چون زیاد بود گفتم حوصلم نمیشه بخونمش.
وقتی خوندمش خوشم امد

روح اله بلوچی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:09 ب.ظ http://www.parparook.blogsky.com

در آستانه فصلی سرد...منم سردم شد.....

سپیده مختاری سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ

خدا بد نده

دخترخلیج چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ق.ظ http://dkh.blogsky.com

بنیامین عزیز اونقدر صمیمی و گرم از سرمای انزوا و مرگ و تنهایی نگاشتی که دلم لرزید !
من به شما قول میدهم که تب ندارید و هذیانی هم در کار نیست ... این مائیم که گاهی دست از خوش باوری هایمان می کشیم و زندگی را همانظور که هست - سرد و بی رحم - می بینیم ... این خوبه ... سبب میشه قدر قشنگی های زندگیمونه بیشتر بدونیم ...

نمی دانم چرا لباس هایمان هر سال آب تر میروند و قلبهایمان فشرده تر میشوند ؟!

چوک نابن سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ب.ظ http://piskedel.blogsky.com

بنیامین خان شعرهایت زیباست اما بنده به عنوان کسی که سالها در عرصه شعر بوده ام اما بعنوان شاگردی گویم:
اشعار زیبا بایستی عمیق ترین احساسات را از نهان بیرون کشد و کلمات را چنان موزون و دلنشین اما ساده بیان نماید که خواننده احساس کند از درون او چنین می گویی و خود را در احساساتت شریک بداند.
سعی کن در هر زمانی دست به قلم نبری
زمانی قلم را بردار که شعله احساسات نازکت درونت را به اتش می کشد و قلم خود بخود حرکت کند وعمق وجودت با خود همراه سازد

موفق باشید.

فریبا مرتضایی پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ http://fariba_mortezaeeblogfa.com

مرگ در نمی زند کلید می اندازد
مرگ اگر در بزند که مرگ نیست
حتما مامور مالیات است
و یا پستچی و یا مهمان....
او چهره ای محو دارد
ودر گلویش............
مردگان سرفه می کنند.
شعری از رسول یونان

سعید پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:40 ب.ظ

بیخیال شریک .بزا کانون راه بیفته بعدش برو.شلبته من هوای زن و بچتو دارم خیالت راحت

آتیشپاره سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ http://1366-1-31.blogfa.com

و من هم هم ...

مریم چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ب.ظ

طبیعیست .حضور کرده اند تا ظهور ظهرهای زرد.همه ی ستاره ها . ایستاده روبرویم و پا می کوبد لجبازی از چشمانش درست می ریزد روی دامن پاک من . من من من سردم است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد