شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

شعرهای بنیامین جوادی

احساس می کنم هر روز می میرم و فردا کسی با توطئه ای زنده ام می کند ...

« نفت »

 

گله نمی کنم

 

از اینکه حتی نفت برای خوردن نیست

 

و این پوست بوفالو هم

 

دیگر سرمای تنم را نمی گیرد

 

وقتی کودکی را

 

شکلات یک سرباز فریب داد

 

باورم شداصالتا گاوچران نبودیم

 

حالا تفاله های جنگ مانده اند

 

و پدرانی که حسابی غنی شده اند

 

و مادرانی که پستانشان گاز سوز شده

 

حتی روزنامه نگاران هم دو دستی سرشان را تیتر کرده بودند

 

من بارها با دو تا چشم خودم دیدم

 

که شاعره یی ویار بود

 

و هی گلوله می خورد

 

بی آنکه بداند

 

در این حوالی حتی سگی آبستن نمی شود

 

دوست دارم

 

مین های ضد نفر را

 

از این شعر سانسور کنم

 

اما درد عمیق است

 

با سپیده دم پرچمهای افتخار

 

بر افراشته می شوند

 

کنار جسد هایی که

 

چند میلیون سال بعد می شوند نفت ...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:33 ب.ظ

بنیامین ...این شعرت عجیب است سوال:
چند سال است شاعری؟ موزیک چه ؟ ریتم و تمپو و وزنی که در شعرت هست بیانگر آگاهی و شناخت تو از موزیک است... راستی چند روز پیش تولد ( فروغ ) بود
(فروغ فرخزاد) مرا به یاد او انداختی ... شعرهایت مدرن و دغدغه ات گذشته ای است که دامان آینده را گرفته ...فردایت از درد دیروز(که بوی بنگ و افیون می دهد)میگرید

سارا پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:40 ب.ظ

بنیامین... این شعرت عجیب است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد